- مشتعل شدن
شعله ورشدن، برافروختن
معنی مشتعل شدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(شِ کَ دَ)
لغت نامه دهخدا
در شک افتادن و در شبهه درآمدن و درهم و برهم شدن و پوشیده شدن. (ناظم الاطباء). اشتباه شدن. مشتبه گشتن. و رجوع به مشتبه گشتن شود
نیازانیدن آرزومند شدن بسیار مایل شدن: مشتاق شد بدانکه بصورت نوعی باقی بود، عاشق شدن
سر گرم شدن، به کار پرداختن در کار شدن بکاری سرگرم شدن اشتغال ورزیدن در کار شدن: این بگفتند و بشراب خوردن مشغول شدند. هرکس از خود و دوستگانیی بسمک میدادند و سمک میخورد
کشته شدن کشته شدن: (من شکسته بد حال زندگی یابم در آن زمان که بتیغ غمت شوم مقتول) (حافظ. 208)
تباهیدن، شوریدن به هم خوردن، بی چیز گشتن خلل یافتن تباه شدن: ... از بهر آنک ازین ترکیب جز وی حاصل می شد مرکب از اسباب مفرده و قاعده رکنی بارکنی مختل می شد، آشفته شدن پریشان شدن، بی چیز و محتاج گشتن
شرمنده شدن، شرمسار گشتن، خجل گشتن، تاثیر پذیرفتن
سخت شدن، دشوار شدن، پیچیده شدن، بغرنج شدن، غامض شدن، شاق شدن، مغلق شدن، حاد شدن
متضاد: ساده گشتن، سهل شدن، آسان شدن
متضاد: ساده گشتن، سهل شدن، آسان شدن
اختلال یافتن، تباه شدن، آشفته شدن، پریشان شدن، ازنظم و ترتیب افتادن، ازروال عادی خارج شدن
استقلال یافتن، آزاد شدن، خودگردان شدن، جدا شدن، متکی به خود شدن
سرگرم شدن، درگیر شدن، گرفتار شدن
دربرگرفتن، شامل شدن، به سن سربازی رسیدن، سرباز شدن
آرزومند شدن، راغب شدن، بسیار مایل شدن، شایق شدن، عاشق شدن
متضاد: بیزار شدن، مشمئزشدن
متضاد: بیزار شدن، مشمئزشدن
پرآوازه شدن، شهره شدن، مشهور شدن، نامورگشتن، نامدار شدن، معروف شدن، به شهرت رسیدن، بنام شدن
متضاد: گمنام شدن
متضاد: گمنام شدن
آماده شدن، مهیا گشتن
به ارتعاش درآمدن، لرزان شدن
پیوستن، وابسته شدن، متصل شدن، مرتبطشدن، مربوط شدن، منتسب شدن، انتساب یافتن، آویخته شدن، آویزان شدن
بهره مندشدن، برخوردار شدن